ای بی نیاز نظری کن
من همانم که شبی، نیمه شبی / درگذار ره تو خانه کنم / گرتو راهم ندهی در حرَمت / خانهء ساخته ویرانه کنم
کوچ خودرا بدهم در کف باد / خویش ازبهر تو آواره کنم / چندوقتیست گذاری هم به خوابم نکنی / دیدن روی تودرخواب هم افسانه کنم
من همانم که زشوق رویت / زرقبای تن خود پاره کنم / باردای مندرس گونه تو / رخت اشراف به تن تازه کنم / بی نیازم !بی نیاز از اغناء / بانیاز تو به شب چاره کنم
طعم آن مستی جام می ِتو / شدسبب قصد به میخانه کنم / گرلبم تربشد ازمستی می / عاشقان راهمه مستانه کنم
مرغ عشقم که دلم میخواهد / درکف دست تو کاشانه کنم / چون شوی شمع میستان دلم / همه راچون گل وپروانه کنم
گرکسی غم به دلت راه انداخت / بزم شادش همچو غمخانه کنم / باد درزلف سیاهت سرزد / رخصتی ده که سرت شانه کنم
تانیاز دل من رفع کنی / عالمی را همه دیوانه کنم!