سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم زندگی

اشک مادر شهید

یادش بخیر دکتر وثوقی استاد تغییرات اجتماعی میگفت که همیشه امکان عمومی مثل پارکها یا خیابان و وسیله های نقلیه عمومی بهترین جایی هستند برای اینکه به ارزشهای اجتماعی یک جامعه پی برد وبا یک مقایسه به تغییر ارزشها از جامعه ای به جامعه دیگر ویا زمانی به زمان دیگر رسید. دیروز که مثل همیشه سوار مترو شده بودم و ساعتی به نسبت خلوت روز بود . بدحجابی خانمی با آرایش بسیار زننده ای که داشت توجهم را به خودش جلب کرد نه فقط توجه مرا توجه همه !!! از همان ابتدا که وارد قطار شد روسری نصفه نیمه اش را برداشت و با صدای بلند با گوشی همراهش صحبت میکرد !!! در همان ردیف و درکنارش پیرزنی نشسته بود که واقعا دلسوزانه به رفتارهای ناشایست دختر توجه می کرد و با نگاهش حرف می زد آخرش نتوانست تحمل کند  حساسیت خاصی همراه با مهربانی به دختر تذکر داد که مادر جان الان به ایستگاه میریم روسریت را بر سرت بگذار !!! فقط همین یک جمله باعث شد که دختر تمام آنچه را که در چنته وجودش داشت برملا کند و شروع به فحاشی که ای پیر زن تو در تمام جوانیت هر چه میخواستی کرده ای و الان هم در زیر چادرت هر کاری می کنی .هزارتا دروری دیگر!!! این مادر می گفت عزیزم من مادر شهید هستم و پسرانمان بخاطر شما رفته اند وتو این چنین می کنی !!! مادر شهید هستی که باشی ... !!!!! 
این برخورد ها شاید خیلی هم تازگی نداشت اما چیزی که قلب این مادر را شکست این بود که علاوه بر دختر دیگران هم به خود این حق جسارت را دادند که به او بگوید وب فهمانند که حجاب این دختر به تو ربطی ندارد !!!! مادر شهید هستی از مواهب فرزندت به اندازه کافی نیز برخوردی!!! آنقدر جو حاکم برعلیه این مادر بود اشک دلسوزی و حسرت از چشمان این مادر بزرگوار جاری شد وفکر کنم قبل از اینکه به مقصد برسد از قطار پیاده شد. واقعا ما به کجا رسیده ایم!!! چقدر ارزشهای اجتماعی تغییر کرده . یادم میآید وقتی کمی کوچکتر بودم اگر کسی به دیگری همانند این تذکرات می داد طرف مقابل اگر رفتارش را درست نمی کرد با جسارت از کار خودش دفاع هم نمی کرد یا اینکه دیگران حاضر هم حداقلش سکوت می کردند نه اینکه از خطا کار دفاع کنند . واقعا ما به کجا رسیده ایم !!! چرا حداقل احترام بزرگتری حفظ نمی شود!!! چرا همدلی و همدردی با مادران شهید به این شکل شده است !!! من از دیروز تا حال شاید هزار بار بیشتر از خودم پرسیدم که چرا من در آن لحظه سکوت کردم !!! چرا آنقدر مبهوت شدم که نتوانستم حرفی بزنم که حداقل کمی آرامبخش این مادر عزیر باشد !!!!!!!