سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم زندگی

هویت زنان و موج دوم فمنیسم

هویت زنان درموج دوم فمنیسم

1-زمینه های ظهور  :

بطور کلی نمی توان موج دوم جنبش زنان را که در اواخر دهه 1960 با تاکید برمبارزه زنان برای آزادی خود در یک جنبش مستقل شکل گرفته بود ، جدا از موج اول فرض نمود همان سوالاتی که برای فمنیستهای موج اول مطرح بود ذهن موج دوم را نیز به خود مشغول میکرد . آنها نیز می خواستند زنان را از آنچه آنان موقعیت فرودست اجتماعی وسیاسی تلقی می کردند ، رها کنند و جامعه ای تشکل دهند که در آن جنسیت مانعی در برابر نیل به انسانیت مشترک ایجاد نکند وزنان به منزله انسان اندیشمندانی درجه دو تلقی نشوند .

زمینه های اجتماعی ظهور موج دوم نیز تا حد زیادی شبیه موج اول بود . تحولات نظام سرمایه داری همراه با افزایش نیاز به نیروی کار به ویژه در دوران شکوفایی اقتصادی وجنگ ، جذب زنان به بازار کار ثانویه دردوران رکود ، حرکت به سمت رشد بخش خدمات ، گسترش آموزش به ویژه در سطوح عالی همراه با آموزش بیشتر زنان وامکان بالقوه دستیابی آنها به رده های بالاتر شغلی وحرفهای بود . این درحالی بود که زنان در موقعیتی نابرابر وتبعیض آمیز بودند وکماکان به بازار کار ثانویه احاله می شدند . زنان بیش از بیش در حوزه اقتصادی فعال بودند وبیش از بیش تبعیض در این حوزه ها را به رغم صلاحیت های برابری که علی القاعده باید ضامن برابر در پاداش ها میشد تجربه میکردند .

از طرف دیگر سرمایه داری زنان را به آماج اصلی مصرف محوری خود تبدیل کرده بود . در اغلب تبلیغات این زنان بودند که به انحای مختلف به مصرف تشویق میشدند . بخش وسیعی از این مصرف گرایی نیز معطوف به تبدیل زنان به ابژه های جنسی بود که در تقویت برداشت ابزاری از زنان نقش داشت واین مسئله در محیط های کار نیز تجربه میشد . دولت درزمینه حضور زنان در عرصه عمومی برخورد دوگانه ای داشت از یک سو حضور زنان در عرصه عمومی را به رسمیت می شناخت واز سویی دیگر در این عرصه ها به آنان حقوقی برابر اعطا نمی کرد .

حضور زنان در عرصه عمومی همراه با مشروعیت زدایی از آن با اتکا به ایدئولوژی خانه نشینی بود که در قالب جدیدی مطرح می شد واز طریق سازکارهای جامعه پذیری اعم از خانواده ها ، دستگاههای آموزشی ، ورسانه ها تقویت می شد . از طرفی زنان خانه دار وویژگیهای شخصیتی آنها چون برخلاف بسیاری از تصویرسازیها از شهروند خوب بود ، در بسیاری از موارد با تحقیر روبه رو می شد به علاوه یکی از ابعاد مهم این ایدئولوژی تاکید بر قدرت زنان در خانه بود که کمبود قدرت را درسپهر عمومی جبران میکرد اما تجربه زنان خانه دار حاکی از داشتن قدرت متفوق در خانه نبود.

2- ویژگیها وزمینه های فکری موج دوم

دوجناح فکری مطرح در این موج فمنیسمهای لیبرال ورادیکال بودند . این دو جناح فکری در نکاتی مشترک واز جنبه هایی نیز متمایز بودند . هردو جناح از لزوم پایان دادن به تبعیض جنسی در مشاغل ، لغو قوانین سقط جنین وایجاد مراکز نگهداری از کودکان حمایت میکردند وخواستار آن بودند که برداشت از زنان به عنوان موجوداتی که باید در خانه کار کنند ووظیفه نگهداری از کودکان را به عهده داشته باشند . درمشاغل زنانه اشتغال داشته باشند ودر اجتماعات اجتماعی به عنوان منشی وخدمتکار عمل کنند ، پایان یابد . همه در این مورد متفق القول بودند که تصویری از زنان که او را یا به عنوان خدمتکار ویا ابژه جنسی باز می نماید باید تغییر کند .

از نظر راهبردی میان فمنیستهای لیبرال ورادیکال یک تفاوت بسیار مهم وجود داشت . فمنیسم لیبرال ادغام جو در پی جذب در درون ساختار ها وسازمانها موجود بودند وتغییر در انها را از درون ممکن می دانستند اما رادیکالها در اکثر موارد راهبر جدایی طلبانه را مفید میدانستند زیرا تغییر بنیادی نظامی را که هم در کنترل مردان وهم به نفع مردان قلمداد مینمودند از درون ممکن تلقی نمیکردند .

از آنجا که به اعتقاد رادیکالها مقاومت در برابر خواست های جنبش زنان ناشی از رسوخ اندیشههاو انگارهای پدرسالارانه وسکسیتی در نگرشها وایستارهای مختلف جامعه از جمله خود زنان ناشی میشد لذا باید مبارزات در عرصههای فرهنگی با هدف ایجاد تغییر در نگرش ها وبنیان های فکری ادامه می یافت .

این جریان به موازات دیدگاههای علمی وفلسفی مهم قرن 20 آشکار گردید. عمده ترین این دیدگاهها عبارتند از نظریه فروید ، گرایش های نوین در نظریه مارکسیم ، وفلسفه هستی گرا میباشند که تاثیر قابل توجهی بر عقاید وتفکرات فمنیسم در این دوره گذاشت .

نظریه فروید نظامی از روانشناسی پدید آورد که درآن ، نه تنها دوگانگی جنسیتی میان زن ومرد ، تبینی به ظاهر علمی یافته است ، بلکه از این دو ، جنسیت مردانه ، برتری یافته ونقش محوری آن در شکل گیری شخصیت ، حتی شخصیت دختران به صورت احساس فقدان اندام های مردانه ، مورد توجه قرار گرفته است . این برای فمنیستها چالش آفرین بود واز این رو مورد توجه بخش قابل توجهی از کوششهای فکری حامیان این جنبش ، صرف رد وتردید آفرینی در مفروضات فروید شده است .

نظریه نئومارکسیم ومحورهایی که به تبع نظریه مارکسیتی ، مورد توجه فمنیستها قرار گرفت ، شامل اموری همچون زن به عنوان کارگر خانگی ، خانواده هسته ای وآینده آن ، مسئله از خود بیگانگی زن در فضای خانواده ، نفی ضرورت ازدواج وتوجه به زندگی اشتراکی است . نئومارکسیتهای فمنیسم در پی آن هستند که ریشه مشکلات زنان را نه تنها در وضع اقتصادی جامعه ونه دروضع جسمی زن ومرد بلکه در تلفیقی از این دو لحاظ کنند . از نظر اینان زنانگی ومردانگی ، امور جنسیتی صرف وجاودان نیستند، بلکه حاکی از دو طبقه اجتماعی اند که یکی بردیگری مسلط است .

مارگارت بنستن در تحلیل فرودست بودن زنان 1969 براین نکته اشاره وتاکید دارد که زنان را باید همچون کارگران خانگی درنظر گرفت . زنان در واقع مولد ارزش مصرفی هستند ونتایج کار آنان ، بدون واسطه مورد استفاده افراد خانواده قرار میگیرد . البته زنان بابت کار خود مزد دریافت نمی کنند ودر جامعه سرمایه داری نیز درآمد مالی از اهمیت برخوردار است ، در نتیجه زنان موقعیت فروتری پیدا می کنند وکارشان بیارزش تلقی می شود .

یکی دیگر از عوامل موثر وشکل دهنده به فمنیسم موج دوم فلسفه هستی گرا بود که به تبع عقاید سیمون دوبوار مطرح ورواج یافت . مبنای سخن دوبوار تفکیک موجودیت یا بودن برای خود for –itself  و بودن در خود in – it self  است . انسان به سبب برخوردار بودن از خود آگاهی این دو جنبه را دارا ست ، موجودیت برای خود ناظر به جنبه ای از خویشتن است که برفراز ایستاده ونظاره گر است درحالیکه موجودیت درخود تحت نظارت ثابت وشیئیت یافته است ومورد آگاهی قرار گرفته است ، این دو جنبه رابطه دیالکتیکی دارند . به عقیده دوبوار در فرهنگ جوامع بشری ، مردانگی چون موجودیت برای خود وزنانگی چون موجودیت درخود لحاظ شده است . از این رو مردانگی با خصوصیتی چون سیال بودن ، استقلال ورویارویی با شرایط جدید همراه بوده درحالی که زنانگی با خصوصیاتی چون سکون ، وابستگی ووضعیت تکراری در شرایط خانه ملازم بوده اند . ( باقری ، 1382 : 45- 121)

3-چالشهای هویت زنان در موج دوم

پارادیم حاکم براین دوره پارادیم شالوده شکن فاعلی است که در اینجا اعتقاد بر این است که  ابژه( انسان/ زن)

جنبه فاعلی دارد خود نوعی قدرت است پس اراده در آن وجود دارد در این دوره  سعی میکنند تا معرفت شناسی وروش شناسی فمنیستی را گسترش دهند وکارکرد زن را به صورت فاعل در روند تاریخی واجتماعی تجسس کنند . ( اسمیت 1981 ) 

درنهایت به این نکته میرسند که زنان به عنوان فاعل نه تنها با تعرض در قبال خود ، دست به ستم وانقیاد خود میزنند بلکه همین کار را در قبال زنان وهمچنین مردان دیگر انجام میدهند . در اینجا ارزیابی مجدد مفهوم قدرت از اهمیت خاصی برخوردار است ودیدگاه ویژه ای را نسبت به مسئله قدرت در اندیشههای خود دارند . در حالی که موج اول قدرت را به مردان نسبت میدهند ، خواه مردان مردان سرمایه دار ویا پدر سالار در هر صورت اعتقاد بر این است که اینها زنان را به عنوان مفعول مورد تعرض قرار میدهند . طرفداران شالوده شکن فاعلی ، موضوع بحث خود را به طرف روابط پیچیده معطوف به قدرت سوق می دهند .

نظریه پردازان سعی در تحلیل این موضوع دارند که بفهمند زنان چگونه هویت زنانه وزنانگی خود را با استفاده از منابع نمادین در دنیای مردانه جای میاندازد ومیسازند . این تحلیل باعث می شود تاتمایلات جدید وپویایی در عرصه تحقیقات هویدا شود و. تحلیل در مورد جنسیت تبدیل به موضوع تحقیق میان رشته ای می شود .

هویت تحت تاثیر نظریه های مربوط به گروههای اقلیت ( black feminism  ) باعث می شود تا موضوع  " دیگر " و " دیگری بودن " هویت مطرح گردد .بحث مربوط به " دیگری تعمیم یافته " جورج هربرت مید مطرح می شود ، که بحثی است مربوط به پراگماتسیم اجتماعی ویا رفتارگرایی اجتماعی ونظریه پردازان فمنیست کارکرد " دیگری بودن " را در مباحث سیاسی از قبیل فرمانده و فرمانبردار ، قدرتمند وپایین مرتبه ، فرادست و فرودست را مورد مطالعه قرار می دهند . ( کالینز 1990 )

این موضوعات منطق نهفته در پارادیم شالوده شکن فاعلی را تشکیل میدهد به این معنی که اگر زنان کنش گران فعال در زمینه خلق هویت به عنوان موجودات مذکر ومونث باشند در آن صورت میتوانند این هویت ها را رد وآنها را قبول نکنند واین ساخت فرهنگی ونمادین را نپذیرند واز حالت ناتوانی درآمده وهویت وفردیت دیگری را بپذیرند .