سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم زندگی

کعبه دل

سخن می گفت با خود کعبه، زینسان / گه احرام، روز عید قربان / عروس پرده بزم وصالم / که من، مر آت نور ذوالجلالم / خداوندم عزیز و نامور داشت / مرا دست خلیل الله بر افراشت / مکانی همچو من،‌فرخنده و پاک / نباشد هیج اندر خطه خاک / چو ملک من،‌سرای ایمنی نیست / چو بزم من، بساط روشنی نیست / بسی قربانیان خاص داریم / بسی سرگشته اخلاص داریم / بنای شوق را، بنیاد از ماست / اساس کشور ارشاد، از ماست / خداوند جهان را خانه، ماییم / چراغ این همه پروانه، ماییم / حقیقت را کتاب و دفتر، این جاست / پرستشگاه ماه و اختر، این جا است / بسی گردن فرازان، سر نهادند / در این جا. بس شهان افسر نهادند / بسی گنجینه، در پا ریختندم / بسی گوهر، ز بام آویختندم / به معنی، حامی افتادگانیم / به صورت، قبله آزادگانیم / سخن گویان معنی، معنی بی زبانند / در این جا، عرشیان تسبیح خوانند / پر روح الامین. فرش ره ماست / بلندی را، کمال از درگه ماست / کسی را دست بر کس تاختن نیست / در این جا، رخصت تیغ آختن نیست / شکار آسوده است و طایر آزاد / نه دام است اندرین جانب، نه صیاد / خوش آن معمار، کاین طرح نکو ریخت / خوش آن استاد، کاین آب و گل آمیخت/ به گردون بلندم، برتریهاست / مرا. زین حال،‌بس نام آوریهاست
                                                                                           *****

ز نیکان، خود پسندیدن نه نیکوست / بدو خندید دل آهسته، کای دوست / گه گویی فارغی از کعبه دل/ چنان رانی سخن، زین توده گل / مبارک کعبه ای مانند دل نیست / تو را چیزی برون از آب و گل نیست /مرا بفراشت دست حی داور / تو را گر ساخت ابراهیم آذر / مرا آرامگاه از سینه دادند /  تو را گر گوهر و گنجینه دادند / مرا بازست در. هر گاه و بی گاه / تو را در عیدها بوسند درگاه / مرا معمار هستی، کرد آباد / تو را گر بنده ای بنهاد بنیاد / مرا هم هست تدبیری و رایی / تو را گر مروه ای هست و صفایی / وگر هست، انعکاس چهره اوست/ در این جا نیست شمقی جز رخ دوست / مرا یارند عشق و حسرت و آه / تو را گر دوست دارند اختر و ماه/ مرا با عقل و جان، همسایه کردند / تو را گر غرق در پیرایه کردند / به معنی، خانه خاص خداییم / به ظاهر، ملک تن را پادشاهیم / جز این یک نقش، هر نقشی مجازی است / در این جا رمز، رمز عشق بازی است / به خون آلوده. پیکانهاست مارا / در این کرداب، قربانهاست ما را / کجا ز آلودگیها باک دارد / کسی کاو کعبه دل پاک دارد / خوش آن مرغی، کازین شاخ آشیان کرد / خوش آن کو جامه از دیبای جان کرد / کند درسجده گاه دل،نمازی / خوش آنکس کز سرصدق و نیازی / کسی بر مهتران، پروین، مهی داشت / که دل چون کعبه، ز آلایش تهی داشت
شاعر: پروین اعتصامی

ماه شعبان ماه رسول خدا بر امت او مبارک باد


نامتناسب ترین جهیزیه و عروسی

این روزها به یمن میلادهای پر برکت جشن های ازدواج بسیار زیادی برقرار است . جشن هایی که در عین اشتراکات فراوان تفاوتهای بسیار زیادی باهم دارند دو شب گذشته به جهت یک بررسی جامعه شناختی تصمیم گرفتم که در انتهای شب به خیابانهای اطراف سالنهای عروسی بروم در خیابان پیروزی که منطقه مرفه نشینی هم نیست تفاوتهای حیرت انگیزی وجودداشت از ماشین ماکزیمای تزئین شده گرفته تاآخرش که پراید بود با تزئیینات بسیار بسیار متنوعی ازگل ومیوه وبادکنک گرفته تا مراوید وصدفهای خیلی بزرگ بعضیها در عین سادگی بسیار زیبا بعضیها هم در عین تجمل اصلا دلنشین نبودند من همش توی این فکر بودم که آیا مراسم و ماشین عروس میتواند نشانه ای از طبقه اجتماعی، فرهنگی واقتصادی زوج باشد؟
شب ولادت امام حسین (ع) ما به جشن عروسی یکی از بستگان دعوت شدیم داماد دانشجوی سال آخر دکترا رشته فلسفه و عروس دانشجوی دکترا رشته الهیات بود هر دو از نظر ظاهر و رفتار ومنش کاملا با هم سنخیت داشتند وهردو خانواده هم از طبقه متوسط اجتماع در واقع  جزء خانواده های فرهنگی محسوب می شدند . عروسی در یکی از مجللترین و با اسم ورسمترین باشگاههای تهران برگزار شد. از پذیرایی و شام عروسی بگویم که همه چیز پیدا می شد، جهیزیه عروس که تشکیل شده بود از معتبر ترین مارکهای خارجی شاید بیش از 40 میلیون تومان جنس در یک خانه اجاره ای 70 متری ریخته شده بود !!! می گفتند باید عروسی وجهیزیه در شان عروس وداماد باشد!!! چند وقت  پیش هم ما  درعروسی شرکت کردیم که فقط  برای شام عروسی 30 میلیون تومان خرج شده بود می گفتند عروس 60 میلیون تومان جهیزیه آورده است داماد 20 ساله و عروس 16 ساله هیچ کدام دیپلم هم نداشتند !!! من واقعا نمی دانم که تناسب مراسم و جهزیه در مورد کدام یک درست بود؟ یادش بخیر استاد درس مردم شناسی ما همیشه میگفت دخترا جهیزیه شما تحصیلات و کتابها و منش علمی شما باشد نکند چهارتا تیر و تخته معرف شخصیت شما شود این طور تفاوت خودتان را با دخترهای دیگر نشان دهید .
شاید باورتان نشود عروس وداماد بیشتر از اینکه معنویات عروسی خوشحال باشند از داشتن چنین مراسمی لذت میبردند !!! مراسمی که شاید بیشتر هزینه آن با وام و قرض و جیب پدر ومادر تامین شده یود . این طور عروسیها برای هیچ کس تازگی ندارد ولی مطمئنا از افرادی نظیر این دو عملکردی بیش ازعملکرد عامه انتظار می رود . راستی چه اتفاقی افتاده که این همه آشفتگی در رفتارهای طبقاتی دیده می شود ؟  

 


آسمان مکه نور باران بود

یکی مرد عرب اما بیابانگرد و صحرائی / قدم بگذاشت در " ام القری " وین شعر را برخواند: / " که ای یاران مگر دیشب بخواب مرگ پیوستید؟ / چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟ / که دید از " مکیان ‌" آن ماهتاب پرنیانی را؟ / زمین و آسمان " مکه " دیشب نورباران بود / هوا ‎آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود / بیابان بود و تنهایی و من دیدم  / که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد/ به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند / ز هر سو در بیابان عطر مشگ و بوی عود آمد. / بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارائی! / بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبائی! / بیابان، رازها دارد / ولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیست / بیابان، نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست / کجا بودید ای یاران؟! / که دیشب آسمانیها زمین " مکه " را کردند گلباران / ولی گل نه، ستاره بود جای گل / زمین و آسمان " مکه " دیشب نورباران بود / هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود."

*****

به شعر آن عرب، مردم همه حالی عجب دیدند / به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند: / که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟ / چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟ / که دید از " مکیان " آن ماهتاب پرنیانی را؟ / بیابان بود و تنهایی و من دیدم - / که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد / به چشم خویش دیدم ماه  را از جای خود کندند - / زهر سو در بیابان عطر مشگ و بوی عود آمد / بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارائی! / بیابان بود ومن، اما چه اخترهای زیبائی! / بیابان رازها دارد / ولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیست / بیابان، نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست / کجا بودید ای یاران؟!که دیشب آسمانیها زمین " مکه " را کردند گلباران / ولی گل نه، ستاره بود جای گل / زمین و آسمان " مکه " دیشب نورباران بود / هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود

*****

روانت شادمان بادا! / کجایی ای عرب ای ساربان پیر صحرایی؟! / کجایی ای بیابانگرد روشن رای بطحایی؟! / که اینک بر فراز چرخ، یابی نام " احمد " را / و در هر موج بینی اوج گلبانگ " محمد " را / " محمد " زنده و جاوید خواهد ماند / " محمد " تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند / جهانی نیک می داند - / که نامی همچو نام پاک " پیغمبر " موید نیست / و مردی زیر این آسمان همتای " احمد " نیست / زمین ویرانه باد و سرنگون باد‌ آسمان پیر / اگر بینیم روزی در جهان نام " محمد " نیست.


به که باید دل بست؟

 

به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است .
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گوید
نیست یکتن که در این راه غم آلوده عمر ـ
قدمی، راه محبت پوید
***
خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست
همه گلچین گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست .
***
به که باید دل بست ؟
به که شاید دل بست ؟
نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ
نقشه یی شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ
حیله پنهانیست .
***
خنده ها میشکفد بر لبها ـ
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان مینگرند ـ
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی
***
از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست ؟
ریشه عشق، فسرد
واژه دوست، گریخت
سخن از دوست مگو، عشق کجا ؟ دوست کجاست ؟
***
دست گرمی که زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوی
گل اگر در دل باغ بر تو لبخند زند بنگرش، لیک مبوی
لب گرمی که ز عشق ننشیند بلبت
به همه عمر، مخواه
سخنی کز سر راز زده در جانت چنگ بلبت نیز، مگو
***
چاه هم با من و تو بیگانه است
نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبی از سر غم آه کنی .
***
درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب کند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو .
***
دیده بر دوز بدین بام بلند
مهر و مه را بنگر
سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است
سکه نیرنگ است
سکه ای بهر فریب من و تست
سکه صد رنگ است
***
ما همه کودک خردیم و همین زال فلک
با چنین سکه زرد و همین سکه سیمین سپید میفریبد ما را
هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند گفته ام با دل خویش:
مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش
نتوانم که گریزم نفسی از چنگش
آسمان با من و ما بیگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه
« خویش » در راه نفاق « دوست » در کار فریب « آشنا » بیگانه
***
شاخه عشق، شکست
آهوی مهر، گریخت
تار پیوند، گسست
به که باید دل بست ؟
به که شاید دل بست ؟

                   شاعر: مهدی سهیلی


سختگیر ترین معلم

تجربه سختگیرترین معلم است چون اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد خوشبحال انسان های زیرکی که این درس را تازمان طولاتی درذهن خود نگه دارند زندگی انسانها لحظه لحظه اش درس تجربه است اصلا زندگی یعنی جریان تجربیات روزمره کاش این درس ها را خوب یادبگیریم و برداشتی بهتر از آنها داشته باشیم و بهترین استفاده را از آنان بکنیم . زندگی یعنی همین امتحانات سخت وآسان امتحانی که اگر افتادی همیشه امکان جبران آن است شاید سخت تر از  خود امتحان دادن ولی باز امکانش است .
دوستی ماجرایی را برایم تعریف میکرد  ماجرایی که سراسر از احساس وعشق وعقل وایثار و خیانت و بی وفایی ومانع و فراز وفرو و  ... بود این ماجرا اصلا تازگی نداشت تا جوانی بوده و جاذبه خاص جوانی این ماجرا ها هم بوده ولی این ماجرا چنان گران وسنگین بود که گویی غم دنیا را همچنان کوه برقلب این بنده مسلمان نشانده بود که هیچ حرفی وکاری ذره ای از این بارگران را سبک نمی کرد همه چیز در نظرش تیره تار بود با چشم وزبان وقلب غم دل را باز میگفت من هیچ کاری برای آرام کردن او نمی توانستم انجام دهم جز اینکه فقط به حرفهایش گوش دهم تجربه به من آموخته بود که بهترین مرحم درچنین شرایطی یک سنگ صبور آرام وبی صداست که فقط گوش خود را سخاوتمندانه ارزانی دارد .  راستی چه میشود که ماجراهای تکراری با تجربیات تکراری تر بازتاب احساسی تکراری وتازه ای را برای افراد به جامیگذارند وهیچ کس متوجه وجه مشترک آنان نمی شود؟
امتحان هر چه سخت باشد تجربه آن چندین برابر ارزشمند تر و زیباتراست شاید اگر بتوان نگاهی از بالا کرد وآنقدر درگیر احساس نبود که نتوان جلوه راه را دید تحمل کار خودش را بهتر انجام خواهد داد. ولی آیا واقعا می توان احساس را از آدمی جدا کرد ؟  
کاش می دانستی / زندگی با همه وسعت خویش / محفل ساکت غم خوردن نیست / حاصلش تن به قضا دادن وپژمردن نیست / اضطراب و هوس دیدن ونادیدن نیست / زندگی خوردن و خوابیدن نیست / زندگی جنبش وجاری شدن است / زندگی کوشش وراهی شدن است / از تماشاگه آغاز حیات تا بجاییکه خدا میداند ...


عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند / همه از دوست فقط چشم ودهن می خواهند / دیو هستند ولی مثل پری می پوشند / گرگهایی که لباس پدری می پوشند / آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند / عشق ها را همه با دور کمر می سنجند / خب طبیعی ست که یکروزه به پایان برسد / عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد ...
منبع: یک از وبلاگها


میلاد مبارک

 یا ابا جعفر یا محمد بن علی ایها التقی الجواد یابن رسول الله یا حجه الله علی خلقه یا سیدنا ومولانا انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین ید حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله


انواع کمکهای انسانی

آدمها را از جهت های مختلفی می توان دسته بندی کرد جدای از دسته بندیهای کلانی مثل طبقه اجتماعی ، مذهب ، جنسیت ، ملیت و... دسته بندی خرد دیگری هم داریم مثلا از نظر نوع خلق و خو ومنش یا از نظر طبع اجتماعی یا از نظر رفتارهای خاص و... شاید به تعداد کل آدمهای روی زمین ما شاخه وگروه داریم .
همیاری وهمکاری اجتماعی رفتاری است که لاینفک هرجامعه وبرای حفظ دوام و پایداری آن گریز ناپذیر است . انسانها از نظر کمک به دیگران وروحه ایثارگری چند گروهند کافی است وقتی که سوار واگن شلوغ مترو( مثلا در ایستگاه امام خمینی) می شوید کمی توجه کنید بعضیها چنان مهربانانه خود را جمع کرده و برای دیگران جا باز میکنند وبقیه را نیز به این کار فرا میخوانند*  بعضی دیگر سر جای خود محکم ایستاده نه برای کسی جا باز می کنند ونه به خود تکانی می دهند ! بعضی دیگر با فشار برای خود جا باز میکنند به محضی که به جایی خوبی دست یافتند دیگر به کسی اجاز ه ورود نمی دهند !! بعضی دیگر با توان هر چه بیشتر هول می دهند و بر سر نیروهای غیبی فریاد برمی آورند که هول ندهید!!! عده ای هم در نهایت خود خواهی مانع از سوار شدن دیگران شوند وفریاد که ای بابا مگر نمی بینید که شلوغ است سوار نشوید!!!! این مصداق بسیار کوچکی از نحوه عملکرد افراد در مقابل دیگران است در محیط کلانتر شما حتما عده ای را دیده اید که به محض رسیدن به مقام ویا هر موقعیت اجتماعی فراموش می کنند که این فرصت به وجود آمده برایشان ناشی از فرصتی است که دیگران به آنان داده اند و هیج وقت فکرجبران نخواهند کرد !!!!! بعضها هم جبران میکنند ولی فقط برای کسانی که برایشان سود دارند گویی در معامله ای شرکت میکنند که انتظار جبران آن را در آینده نزدیک ودور از طرف مقابل دارند جبرانی بزرگتر و مفید تر !!!!!! بعضی هم اصلا توی این خط ها نیستند فقط به فکر موفقیت خود به هر قیمتی هستند نه سودی می دهند ونه کمکی میگیرند!!!!!!! بعضی از آدمها خود را چنان خیر اندیش و خیر خواه معرفی می کنند که احساس می کنی عالم بر خواست آنان ارجحیت دارد و کافی است کمی نزدیک شویی خواهید دید که خود خواهی آنان جایی برای زمین وزمان نمیگذارد !!!!!!!! راستی چرا خیلی آدمها دوست دارند که دیگران فکر کنند آنان دوستدارندبه عالم وآدم کمک کنند در حالی که چنین نیست ؟
« بزرگی می گفت اگر دست کسی را نمی گیرید حداقل پایش را هم نگیرید که با سر به زمین بخورد »